باب دوازدهم
(2) مریم شادمان شده، به سوى خویشاوند خود، الیزابت رفت[42] و در را کوبید. وقتى الیزابت صداى در را شنید[43] رداى قرمز خود را نهاد و به سوى در دویده، آن را گشود و چون مریم را بدید او را مبارک خواند و گفت: «مرا چه شده است که مادر خداوندِ من به سوى من مى آید؟[44] چون دیدم که آنچه در داخل من است، جهش کرده، تو را مبارک خواند».[45] اما مریم امور عجیبى را که فرشته بزرگ، جبرائیل به او گفته بود، فراموش کرد و انگشت به آسمان بلند کرده، گفت: «اى خداوند، من کى هستم که همه ن نسل هاى زمین مرا مبارک مى خوانند؟».[46]
درباره این سایت